ای تن سپرده یکسره بر بادها برقص
صوفی وشانه با دف فریادها برقص
آهوی دشت های پر از راز رازقی
اکنون به ساز مرده ی صیادها برقص
بعد از تبر تمام تنت تیر میکشد
پیش تبر به شیوه ی شمشادها برقص
در صد هزار خاطره تکرار می شوی
ای آشنا ! نرفته ی از یادها ! برقص
من را قیام تو به قیامت کشانده است
ایمان مست ! بر سر سجاده ها برقص
ای نسل بی رقیب سزاوار صد بهشت
بعد از تو در قبیله ی همزادها به رقص ↓
می آیم از شنیدن نام و نشان تو
گمنام ِ مانده در شب بیدادها ! برقص
1383
گفته ای روی دو پلک تو کمان رسم شود
ترس هم در نظر راهزنان رسم شود
یا که در وسعت هر نقشه به هر مقیاسی
دور تا دور محل خط و نشان رسم شود
توی آبادی ما جز تو کسی لایق نیست
صورتش خاصتر از دختر خان رسم شود
قالی عشق مرا با هیجان می بافند
نقش اگر با قلم فرشچیان رسم شود
روی هر قسمت معماری دنیا باید
حالت رقص تو مست هیجان رسم شود
کوه ها نیز براینند که در دامنه ها
عشق تاریخی شان با فوران رسم شود
رسم این بوده که ده قرن نگاهت در شعر
باتوسل به معانی و بیان رسم شود ↓
ناز چشمان تو و وصف نوازش هایم
روی هر صفحه به آواز بنان رسم شود
روی جلد غزلیات پس از این حیف است
شیوه ی رفتن تو با چمدان رسم شود
با چنین وضع خراب دل من ،شک دارم
روی مانیتور دکتر ضربان رسم شود
پیر کردی تو مرا ... حیف شدم ... عکس مرا
بر مزارم بسپارید جوان رسم شود
چشمان تو چشمان آهوهای وحشیست
پنهان شده در بیشه ی موهای وحشیست
حتما نمیدانی که اخمت هم چه زیباست
در چشم آنکه مسخ ابروهای وحشیست
طعم نوازش را نمی فهمند وقتی
انگشت هایم لای گیسوهای وحشیست
طعمی که از آن بوسه ی گس سهم من شد
سوغاتی شیرین کندوهای وحشیست
حالا دودستت موج می گیرند بر اوج
ساعد نه ، بلکه گردن قوهای وحشیست
من رقص شمشیرم چه زیبا می نماید
وقتی که همرقص النگوهای وحشیست
تا تو یکی از عابران این محلی
این سینه رستنگاه چاقوهای وحشیست
بی شک بهشتی تازه را پوشانده از من
آن ساتنی که باغ آلوهای وحشیست
بیچاره نقاشى که موضوعش تو باشی
عمری گرفتار قلم موهای وحشیست
فریاد می زنی و صدا فالش می شود
موسیقی لطیف دعا فالش می شود
شیطان که در تو رخنه کند سحر می شوی
در آن زمان صدای خدا فالش می شود
احساس عاشقانه ی من بعد دیدن
ابرو و چشم و زلف رها فالش می شود
بعدش سر دوراهی تردید می رسم
یکهو چراغ راهنما فالش می شود
طرح نوار مغزی من رد پای توست
تا بال می کشی به هوا فالش می شود
#
بعد از تو بغض ناصر و لِل لَل لَ لِل لَ لِ...
تا می رسد به (ناصریا) فالش می شود
بیت آخر به یاد آهنگ ناصریا ی مرحوم ناصر عبداللهی .
روحش شاد
از زبان سبز
قصه آغاز شد از دعوت پنهانی تان
از خبر های پیاپی , دل زندانی تان
قاصدک های شما یا خبری خوش دارند
یا که نه حامل پیغام خطر – هشدارند-
راه افتادم و در ماسه فرو می رفتم
همه گفتند نرو ، هیچ نگو ... می رفتم
وقت احرام تنم از وطنم برگشتم
دل به دریا زدم و با کفنم برگشتم
دل به دریا زده ها تشنه ی اقیانوسند
در شط خونی دریازده ها محبوسند
***
ناگهان سکه ی زر بر سرتان پاشیدند
خواب را از دم چشمان شما دزدیدند
تب عصیانگری کوفی تان گل کرد و ...
عامل شهرت و معروفی تان گل کرد و ...
این چنین شد هوس دست بریدن کردید
هوس حنجره بر نیزه کشیدن کردید
همه دریا زده ، جادو شده، در خواب و... همین
قصه کامل شده با بردگی آب و ...همین
استخوان در گلوی ساقی کوثر شده اید
تیر در حنجره ی سرخ کبوتر شده اید
نا مه هاتان همه تبدیل به شمشیر شده
وقت گل دادن و گل گفتن مان دیر شده
بگذرم باقی مطلب همه را می دانید
نینوا و عطش و علقمه را می دانید
رقص هفتاد و دوخورشید سر نیزه ی عشق
رقص بی پا و تن از کرببلا تا به دمشق
دارم از بین شما می روم اکنون ، بزنید
دشنه ی تشنه ی خود را به دل خون بزنید
بزنید این دل دریایی من مال شماست
بی کفن ، بی سر ، قربانی امسال شماست
قصه پایان نگرفته است که پایان شماست
تا ابد قصه ی ایمان من و نان شماست
.: Weblog Themes By Pichak :.